فراموش نکنیم در ساحل قلبها این جای پای دوست است که باقی میماند
وگرنه موج روزگار هر رد پایی را پاک میکند
من از بازی هفت سنگ بدم میاد
میترسم اونقد سنگ رو سنگ بذاربم
تا بینمون یه دیوار بلند کشیده بشه
بیا لی لی بازی کنیم
تا هر جا رفتی
دو باره بیایی پیشم
خون که قرمزه رنگ عشقه اما اشک که بی رنگه درد عشقه
میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم؟
بی تو یک عمر فرصت گریستن دارم اما برای تماشای تو همین
یک لحظه باقیست و شاید همین یک لحظه اجازه ی زیستن
در چشمان تو را داشته باشم.
از دیروز ها دنبالت دویدم و به امید دیدارت به امروز رسیدم
ولی افسوس...! افسوس که تو به فردا ها سفر کردی
آرزو دارم فقط یکبار سرت را روی سینه ام بگذاری
تا تپش نامنظم قلبم را احساس کنی ولی از آن میترسم
که قلبم به احترامت به ایستد